در گردش پرگار این هفته به دوران نوجوانی خویش نگاهی داشته ام تا پاسخ یک سوال مهم را ریشه یابی کنم شاید ضروری باشد بیشتر درباره جزییات رفتاری خودمان تحقیق کنیم. به خاطر می آورم در دوران نوجوانی بین 12 تا 15 سالگی که از بد شانسی در مدرسه راهنمایی دخترانه شهید احمد نادی پایگاه هوایی ششم شکاری بوشهر بین سال های 73 تا 75 درس می خواندم یک روز در یک ساعت غیر معمول زنگ به صدا در آمد در میان بهت همگان به دستور ناظم، خانم دباغ همه دانش آموزان وارد حیاط شدند و پس از آن خانم مدیر (نیره معظمی) پشت میکروفن قرار گرفت و با لحنی بسیار غضب آلود فریاد زد امروز تکلیف تان را روشن می کنیم و بچه های خوب و درس خوان در این مدرسه به تحصیل ادامه می دهند و تنبل ها را برای همیشه به خانه می فرستیم وی ادامه داد: اکنون اسم هر دانش آموزی را که خواندم کیفش را بر دارد و سر کلاس درس برود تا تکلیف بقیه را روشن کنیم. من که شاگرد منظم و خوبی بودم فقط کمی در درس ریاضی کمیتم لنگ می زند با اطمینان و  افتخار کنار سایر دوستانم ایستاده بودم و منتظر بودم تا نام من را نیز در اسامی منتخبین بخوانند اما همین که نوبت به کلاس دوم/ هفت رسید و اسامی خوانده شد دستانم یخ زد و بر روی زمین افتادم خشم و یاس توامان سراسر وجودم را فرا گرفت. بی آنکه چیزی بگویم و بدانم همکلاسهایم به نزد معلم ها رفته بودند و خواسته بودند که مرا هم به جمع آنها اضافه کنند اما تنها این جواب را شنیده بودند « راحله سادات حسینی همیشه می خندد و به همین دلیل باید تنبیه شود.» هرچند فردای آن روز مادرم برای اعتراض به مدرسه آمد و مدیر را بازخواست کرد اما کاری از پیش نبرد زیرا وی در جواب گفته بود برای این کار اجازه اعضای انجمن اولیا و مربیان مدرسه را داشته است که حاصل انتخاب و رای خود شماست. در آستانه 40 سالگی پس از گذشت بیش از 23 سال این خاطره دردناک همچنان همراه درون من است چرا در دوران نوجوانی teenager به خاطر خندیدن باید اینگونه تنبیه شوم مگر ماهیت زندگی چیزی غیر از شادی و نشاط است!؟ اکنون من و همسالانم (دهه شصت) در سکوتی تلخ و مایوس کننده خاطرات دوران سرکوب ممتد را مرور می کنیم و یک درد مشترک در درون همه ما فریاد می زند چرا خوشحال نیستم!؟

هیچ موجودی به اندازه انسان تا این اندازه گستاخانه و تمامیت خواهانه در طبیعت زندگی خود و سایر جانداران مداخله نکرده و آن را غیر طبیعی و دشوار نساخته است. سالهاست از خنده های از ته دل خبری نیست سالهاست مردم برای آرامش و شادی به مصرف دارو و روان درمانی روی آورده اند، خندیدن که سرشار از معنویت و حق طبیعی انسان است از همان دوران کودکی با آموزش ها و ارزش گذاری های سلیقه ای از روی ناآگاهی یا ت گذاری های مقرضانه جهت اعمال کنترل از وی ربوده می شود در پی آن آزادی و حق انتخاب وی را تحت تاثیر قرار داده و منجر به احساس پوچی می گردد و او را در سطح یک بیمار تنزل می دهد سپس در یک رویکرد انسان دوستانه با دریافت هزینه های سنگین درمانی درصدد معالجه وی بر می آید و این گونه دانش پزشکی به تجارت تبدیل می شود و البته برخی از پزشکان به جای تحقیق و پژوهش برج ساز می شوند و جامعه رو به قهقرا می رود. نگرانی، اضطراب، استرس و افسردگی حاصل از زندگی کسل کننده روتین عذاب آورترین اتفاق زندگی در سالهای اخیر بوده است و بشر در تلاش است از این رنج گران بگریزد غافل از آنکه راه چاره درگریختن نیست بلکه در آگاهی و روبرو شدن با عامل یا ریشه ها و پاکسازی است زمان آن رسیده است که انسان نوین یا به عبارتی واضح تر انسان بدون نقاب ظهور کند همان حقیقت سرشار از اصالت و خلاقیت. تنها کافی است ضمیر ناخوادگاه خود را از اسارت پارادایم های تحمیلی رهایی بخشیم مشکل من و تو یکی است هم وطن.

 


                                                       

اگر از بدو تولد جواب همه سوال هایم را می دانستم بدون شک خیلی چیزها تغییر می کرد و شاید مهمترین اش از دست دادن لذت نگارش همین یادداشت بود، لذت بی نظیری که با ایجاد اشتیاق مسبب شب زنده داری و خلق ایده ها و راه کارهای فوق العاده ای می شود تا نگارنده برای چندمین بار پیاپی آغاز یک پایان را به رشته تحریر در آورد .

حدودا 7 سال پیش در کارخانه تولید ورق و کارتن استخدام و مشغول به کار شدم و از آنجایی که در صدد کسب تجربه در واحد اجرایی بودم و همیشه جای خالی آن را در رزومه کاری خود حس میکردم با اصرار بسیار توانستم مدیرعامل را جهت حضورم در خط تولید مجاب نمایم.

تقریبا از همان روز معارفه با دیدن چهره های بشاش و مرتب کارگران خط تولید اشهد خود را خوانده و زیر لب زمزمه کردم از ماست که برماست و تمام مدت در سکوت محض شانه به شانه حاج حسین ( مدیرعامل)، مدیر کارخانه، مدیر و مدیر تولید بی آن که به اطراف نگاه کنم طول سوله 2000 متری و محوطه را قدم زده و حرف های آنها را بدون آنکه بشنوم تایید می کردم . فردای آن روز هنگامی خواستم وارد سالن تولید شوم احساس تنهایی و بی حوصلگی عجیبی داشتم اما به ناچار وارد شدم سالن سرد، بی روح و کارگران بی اعتنا و بدهن را دیدم که حتی سر تکان ندادند. برنامه تولید و برگ گزارش را از فایل برداشتم بی نظمی در نوشتار و عدم ثبت تاریخ حالم را لحظه به لحظه بدتر می کرد که ناگهان صدای روشن شدن کمپرسورهای باد فشار قوی و دستگاههای چاپ مرا شوکه کرد. از پنجره کانکس نگاهی به سالن انداخته و همه چیز را عادی دیدم پس از گذاشتن برگ گزارش روزانه و گزارش تولید زیر تخته شاسی و برداشتن خودکار دوباره وارد سالن شدم و از کنار دستگاه های چاپ که در دو ضلع طولی سوله یکی در ابتدای سمت راست و دیگری در انتها ی سمت چپ جانمایی شده بودند گذشتم و این در حالی بود که کاملا متوجه نگاه بیمارگونه اطرافیانم بودم و بافت فرهنگی سنتی و متعصب را در نحوه راه رفتن قلدر معاب آنها حس می کردم در این بین صدای بوق و دود لیفتراک و راننده بی احتیاط و عصبی آن که با فریاد گفت برو آن طرف مگه نمی بینی بر خشم پنهانم افزود. به مدت چند هفته وضع بر همین منوال گذشت(مختصر گفته شد) تا اینکه در اولین روز هفته ششم طاقتم سر آمد و تصمیم گرفتم که زودتر از سایرین در سالن حضور داشته باشم  با قرار دادن یک صندلی روبروی درب ورودی سالن و نشستن بر روی آن منتظر ورود نیروها شدم . اولین نفری که وارد شد با دیدن چهره عصبانی و طلبکار ام  در آستانه در یکه خورد، با صدای بلند و قاطع همراه با خونسردی ساختگی گفتم تو سلام بلد نیستی ؟ چرا لباس کار تنت نیست ؟ این وضع در طول آن روز ادامه داشت به جرات می توانم بگویم بیش از 50 بار طول سالن را  به صورت رفت و برگشت طی کردم  به گونه ای که همه متوجه شدند که در پی کسب بهانه  هستم. تا اینکه فریاد زدم درب ورودی و خروجی سالن را کامل باز کنید« فورا » چون تعمد آنها را  در نافرمانی، گستاخی و کاهلی پیش تر تجربه کرده بودم و سپس در مرکز سالن ایستادم و به مسولین اتاقهای کلیشه، رنگ، نمونه و نقشه وظایفشان در مرتب سازی اتاق ها را گوشزد کرده و به آنها یک ساعت فرصت دادم و در نهایت نوبت به راننده لیفتراک نا کارآمدی که در هر بار ورود به سالن شاخ های لیفتراک را در اعماق کارتن های تولید شده سر راهش فرو می کرد، رسید او را نیز تا مشخص شدن هزینه خسارت های وارد شده ممنوع تردد کردم در حالی که دراه  برگشتن به اتاق بودم صدای ناسزا گفتن او را شنیدم و برخلاف همیشه که بی تفاوت از کنارش می گذشتم و نشنیده می گرفتم این بار سر جایم میخکوب شده و با سرعت خود را به دو قدمی وی رسانده و پرسیدم چی گفتی؟ در حالی که خشکش زده بود سرش را پایین انداخت و با زحمت بسیار گفت: هیچی، با شما نبودم، سویچ لیفتراک رو برداشتم  و گفتم اگر یکبار دیگه تکرار کنید در اخراجت تعلل نمی کنم.

این یکی دیگر از نقطه های عطف زندگی ام بود  در حالی که در 6 هفته گذشته به نوشتن درخواست استعفا فکر می کردم و باور کرده بودم که این مکان محل مناسبی برای فعالیت یک خانم نیست آن روز تصمیم گرفتم که بمانم و کار کنم آن هم به شیوه خودم. در واقع چیزی که به آن نیاز داشتم اقدام قاطع بود.

ابتدا میزان حساسیت نیروها را نسبت به نظم، نظافت و کیفیت تولید افزایش داده و در یک کار گروهی سالن تولید را به لحاظ چیدمان موجودی انبار و پالت چینی به یکی از زیباترین نمایشگاهها تبدیل کردیم و همچنین فایل بندی، کد گذاری، نامگذاری و امارگیری مواد اولیه و موجودی تولید شده سالن ارزیابی گردید و با توجه به توانایی، شرایط فیزیکی، تخصص فنی و مهارت برای هر کدام از نیروها پست گردشی و ثابت انتخاب شد .

باز هم در یک بازنگری انتقادی توانستم اشتباهات خود را شناسایی و برطرف کنم. عدم قاطعیت، آشکار سازی ترس و اضطراب خود بردیگران، عدم تطابق نوع بیان با بافت فرهنگی حاکم، عدم تذکر به موقع، ورود بدون اقتدار به سالن تولید، عدم ظاهر شدن در نقطه مرکزی سالن به مدت طولانی و قرار گرفتن در حاشیه ها، عدم قدم زدن هدفمند (mangement by walking) و گفتگوی رو در رو با کارگران، عدم شناسایی و تشخیص وضعیت روحی آنها، نادیده گرفتن خطاهای کوچک برای حفظ حرمت و شخصیت نه خود، ایجاد شکاف جنسیتی علیرغم میل باطنی و همسو شدن با فرهنگ حاکم جهت دریافت مقبولیت و تضمین ماندگاری و حفظ پست بدست آمده در حالیکه نگارنده شخصیتی ساختار شکن و نوگرا داشت، از یاد بردن انگیزه اولیه درخواست کار در خط تولید، عدم پافشاری بر خواسته ها و کوتاه امدن های مکرر، فراموش کردن ویژگی های فردی خویش و اینکه حضور در خط تولید به عنوان تنها زن فعال در واحد اجرایی کارخانه نه تنها بدشانسی نیست بلکه یک فرصت و امتیاز تلقی می شود، نادیده گرفتن فرصت بدست آمده و تمرکز بر نقطه های ضعف، تمایل به حفظ حالت پایدار س، عدم انعطاف پذیری  و خروج از ترس اکتسابی حاصل از آموزشهای غلط از جمله دلایلی ممانعت از بدست گرفتن سکان کنترل و کسب موفقیت بود

کارگرانی که تا دیروز تنفرشان را با تمام وجود حس میکردم امروز مرا به صرف چای و میوه دعوت می کردند و من همه آنها را بنام کوچکشان صدا می کردم. پس از بیش از 2 سال همکاری در قسمت کنترل کیفیتQC  و آمار نگارنده به دلیل حساسیت پوستی از انعقاد قرارداد مجدد امتناع و از آن مجموعه خداحافظی کرد. از آن زمان تا کنون کارگران کارخانه هراز مدتی با تماس های محبت آمیز خود آن گذشته شیرین را یادآور می شوند .

 به این ترتیب یکی دیگر از ترسهای من در یک آغاز به پایان رسید .

 

 


اجازه بدهید مقاله را با یک سوال آغاز کنیم، پاکیزگی چقدر برای شما اهمیت دارد؟ آیا از آن دسته از افرادی هستید که هنگام آمدن مهمان به خانه و یا دفتر کارتان با عصبانیت، عجله به صورت کاملا سطحی همراه با داد و فریاد بسیار بر سر سایر اعضای خانواده و کارمندان تان اقدام به نظافت اتاق شخصی و محیط اطراف خود می نمایید و یا اینکه اصلا در برنامه تان چیزی به نامه پاکیزگی وجود ندارد و آن را کاری بیهوده می دانید!؟ شاید از آن دسته از افرادی باشید که هر لحظه در حال نظافت منزل و محیط کار هستند و کلیه اعضای خانواده و یا کارمندان اجازه ندارند بدون حضور و نظارت مستقیم شما  به اشیا و وسایل منزل و یا محیط کار دست بزنند زیرا احساس می کنید در اثر استفاده ممکن است خراب و کثیف شوند و شما آزرده شوید. به نظر می رسد هر اندازه که افراد دسته اول بخیال هستند دسته دوم دچار بردگی ابزار و لوازم شده اند روشن است هرجا راه افراط و تفریط پیش گرفته شود نه تنها از آرامش و لذت خبری نیست بلکه به جای آنها استرس، اضطراب و افسردگی مهمان خواهد شد. در این میان هستند کسانیکه به نظافت و نظم به عنوان یک اصل مهم در زندگی فردی و اجتماعی متعهد هستند و آن را جز برنامه روزانه خود قرار داده اند و از انجام آن بسیار خشنودند آنها پس از پاکیزگی منزل احساس شور و شعف وصف ناپذیری دارند خانه و محل کار تمیز و ساده همراه با رنگ آمیزی و چیدمان منظم و متناسب با نیاز افراد همیشه زیبا به نظر می رسد و به شدت تاثیرگذار است و هر کسی را سر ذوق می آورد. خانم ها و آقایان لطفا خودتان را پس از نظافت منزل و حمام کردن با آب ولرم تصور کنید که روی یک کاناپه دراز کشیده اید و یک فنجان چای دشلمه روبروی شماست و شما در این فضای مطبوع و دل انگیز در آرامش مشغول تماشای شاهکار خود هستید به هر وسیله که می نگرید کاملا عاری از هر گونه گرد و غبار است همه اشیا منزل در بهترین مکان خود که دسترسی آسان را فراهم می کند قرار دارد لباس ها شسته و اتو شده اند سرویس بهداشتی از تمیزی برق می زند و شما حس فوق العاده ای دارید و با خود زمزمه می کنید «هیچ جا خانه خودم نمی شود» آنگاه با خیال آسوده فنجان چای را می نوشید تا خستگی از تن تان خارج شود. اکنون مرزهای خیال را فراتر ببرید و دیوارهای خانه را محو کنید و خانه ای به بزرگی دنیا را تصور کنید، چنین جهان پاکیزه و شورانگیزی قطعا جای بهتری برای زندگی خواهد بسیار وسوسه انگیز است و نمی توان از این رویا دست کشید. اما چگونه ممکن است!؟ هرچند چنین تصوری از جهان بسیار کمال گرایانه به نظر می رسد اما دور از دسترس نیست و هر آنچه که ضمیر ناخودآگاه به آن باور داشته باشد نمود پیدا خواهد کرد. هر خانه پاکیز نماینگر درون پاکیزه و پاکیزه طلب ساکنان آن خانه است همه چیز پیرامون ما نشیت گرفته از درون ماست چراکه افکار ما تبدیل به احساس و احساس ما تبدیل به رفتار و رفتار ما نتیجه را رقم می زند بنابراین اگر به درون خویش به طور مشخص ضمیر ناخودآگاه خود توجه خاص نشان دهیم و آن از اسارت بارهای اضافه و غیر ضروری سالیان سال مثل غبطه، حسادت، طمع، خشم، کینه، نفرت و درگیری های بیهوده و بیشمار دیگر آزاد کنیم و رهایی بخشیم و با ایجاد فضای پاکسازی شده (خلا) به عبارت دیگر خودمان را پس بگیریم به این ترتیب از چنان آرامش و لذتی برخوردار خواهیم شد که قابل وصف نیست دکتر هولن این نقطه را محدودیت صفر یا همان عشق می داند گویا حضرت حافظ نیز قرن ها پیش به چنین تجربه رهایی دست یافته و می فرماید: چو نقطه گفتمش اندر میان دایره آی/ به خنده گفت ای حافظ این چه پرگار.

 در شناخت خود به روش "پواوپونوپونو" برگرفته از روش پاکسازی باستانی بومیان هاوایی، راه رهایی انسانها دست برداشتن از انرژی های سمی درون و اجازه دادن به افکار، گفتار، کردار و اعمال الهی (شهود) ذکر شده است. در این روش خاطرات دردناک و در نتیجه افکار بر خاسته از آنها که موجب احساس بد و سپس واکنش ناخوداگاه فرد می شود و می تواند پیامد زیانبار داشته باشد از طریق مسولیت پذیری صد در صد درمانگر بدون مشاهده فرد بیمار و مراقبه، اصلاح و به این ترتیب پاکسازی انجام می شود. مورنا نالاماکو سیمیونا اولین پدید آورنده و استاد شناخت خود به روش فوق الذکر معتقد است«آرامش از من آغاز می گردد.» او باور دارد اطرافیان آینه و بازتاب رفتار خود ما هستند و اگر اشکالی در آنها می بینید و ناراحت می شوید آن را در خودتان جستجو کنید نه در فرد مقابل، بنابراین در آن لحظه زمزمه کنید چه مشکلی در من است می خواهم اصلاح شود، دوستت دارم، مراببخش، سپاسگزارم و متاسفم تا بدین ترتیب عشق جانمایه هستی اقدام به پاکسازی ضمیر ناخوداگاه تان کند. در آخر شما را به خواندن حداقل بیش از یک بار کتاب "محدودیت صفر" نوشته دکتر جو وایتلی و دکتر ایهالیا کالاهولن ترجمه فرهاد فروغمند دعوت می کنم بدون تردید شما درک بهتری از این کتاب خواهید داشت. برایتان آرامشی بیش از تصور همگان آرزومندم.

 

 


 

یکی از موانع درونی که موجب می شود در زندگی خود پیشرفت نکنیم توجه به محدودیت هاست این در حالی است که مغز بیشتر انسان ها این گونه برنامه ریزی شده است در یک تحقیق میدانی یا به عبارتی جستجوی ساده در میان دوستان و اعضای خانواده خود خواهید فهمید که نیمه خالی لیوان پر اهمیت تر از نیمه پر آن است اگر شما نیز از این دسته از افراد هستید لطفا ادامه مقاله را از دست ندهید و پس از مطالعه، مطالبی را که دریافت کردید کاربردی کنید زیرا تنها در این صورت است که می توانید بگویید چیزی را یاد گرفته اید پیش از آنکه بدانیم دلیل توجه بیش از حد ما به محدودیت ها چیست باید بدانیم توجه چیست !؟ هنر پیشه ای بنام مورگان فریمن سالها پیش گفت:« انسانها از 10 درصد ظرفیت مغزشان استفاده می کنند.» این در حالی است که خانم آمیشی جا متخصص عصب شناسی می گوید: « مغز عضوی به غایت کارآمد و انرژی بر است که به طور کامل 100 در صد مورد استفاده قرار می گیرد اما با اینکه از ظرفیت کاملش استفاده می شود از مشکل بار اضافی اطلاعات رنج می برد. در محیط اطراف، اطلاعات خیلی زیادی وجود دارد که مغز می تواند کاملا تحلیل کند برای حل مشکل بار اضافی اطلاعات سیر تکامل راه حلی طراحی کرده است که سیستم "توجه" مغز نام دارد توجه به ما مجال می دهد که منابع محاسباتی مغز را پیدا کنیم به عبارتی می توان توجه را فرمانده مغز دانست.» اما در ادامه تحقیقات این سوال برای این محقق پیش آمد که آیا توجه می تواند فرمانده یا هدایت کننده خوبی برای مغز باشد یا خیر !؟ا

ما انسان ها به وسیله انرژی مغز که ذهن نام دارد فکر می کنیم که شامل سه بخش آگاه ، نیمه آگاه (ضمیر ناخوادگاه) و جهانی است و بسیاری از رفتارهای امروز ما حاصل فرایند یادگیری دوران کودکی است که بصورت الگوی ذهنی (پارادایم) واقع در ضمیر ناخودآگاه به طور اتوماتیک زندگی ما را کنترل می کند بسیاری از محققان معتقند که بشر به وسیله ضمیر ناخوادگاه اش هیپنوتیزم شده است و به همین دلیل از خلاقیت و لذت در 95 درصد جمعیت جهان خبری نیست و آنها به روزمره گی مشغولند. برای مثال اگر به زندگی خود از دوران کودکی تا به امروز نگاهی گذرا داشته باشیم و حوادثی را که از سرمان گذشته بررسی کنیم خواهیم دید به دلیل قرار گرفتن در دوران جنگ 8 ساله و تجربه کمبود دارو، مواد غذایی و نه شنیدن های بسیار و. که احتمالا برای متولدین دهه 60 مثال ملموسی است عادت به ذخیره سازی، صرفه جویی ، سازگاری و رقابت برای بقا از جانب والدین به فرزندان آموزش داده شده است و در اثر تکرار این موارد ضمیر ناخوادگاه ما محدودیت را به عنوان برنامه پیش فرض پذیرفته است که امکان پاک و جایگزین شدن ندارد لذا ذهن انسان به جای تمرکز بر روی توانایی های خود و منابع نامحدود موجود به صورت اتوماتیک محدودیت را در اولویت توجه قرار می دهد و در نتیجه با سرعت بیشتر در مسیر افسردگی که بیماری قرن است گام بر می دارد. بنابراین باید به خطر توجه به محدودیت ها توجه کرد و آگاه بود که در این موارد آیا توجه می تواند فرمانده لایقی برای مغز انسان باشد یا خیر!؟ روشن است که در این موارد توجه نمی تواند فرمانده قابل اعتمادی برای انسان باشد بنابراین ضروری است که با حساسیت بسیار به خاستگاه توجه، توجه نشان دهیم و با پاکسازی الگوی ذهنی غلط، الگوی ذهنی جدید را از طریق فرایند یادگیری ( انگیزش - رفتار پاداش تکرار ) جایگزین نماییم و بدین وسیله با تغییر کانون توجه از زندگی خلاقانه لذت ببریم. بیم آن می رود در اثر بی توجهی به توجه شاهد دفن استعدادهای بیشتری باشیم که فرصت ابراز خود را نیافته اند.

 

 

 


اگر خوب دقت کنید متوجه می شوید که بیشتر آدمهایی که تا کنون وارد زندگیتان شده اند بیشتر از آنکه مشوق شما برای ریسک پذیری خلاقیت، شادی و آرامش باشند از شما یک عروسک خیمه شب بازی ساخته اند تا آن گونه که دوست دارند سخن بگویید، بخندید، بشنوید، ببویید، لمس کنید، فکر کنید، انتخاب کنید و تصمیم بگیرید آنها همان دسته از آدم های نا آگاه، مستبد و کنترل گرایی هستند که به بهانه تغییر با نصب برنامه دلخواه به طرق مختلف به اصطلاح ذهن ما را آپدیت می کنند تا ابزار اجرایی و بازار مصرف مطمین و وفاداری باشیم برای زنده کردن رویاهای جاه طلبانه شان،

 در حالیکه به روز کردن ذهن امری ضروری به نظر می رسد اما اینکه چگونه و توسط چه کسی این مهم صورت گیرد بسیار پر اهمیت است تا کنون چند بار به بهانه تغییر الگوی زندگی، حل مشکلات وکسب درآمد بیشتر به کلاسهای موفقیت رفته و هزینه گزافی پرداخته اید اما همچنان اندر خم یک کوچه اید به راستی اگر کلاس های موفقیت مفید و موثر بودند چه نیازی به این همه تبلیغات وجود دارد چرا هنوز که هنوز است انسان های ناموفق وجود دارند و از بی قراری رنج می برند باید دقت کنیم اساسا نامی که بر این گونه کلاسهای آموزشی گذاشته شده درست است و یا این مدرسین و اساتید خود به درک درستی از آنچه آموزش می دهند رسیده اند یا خیر !؟ هدف از آفرینش انسان نه تنها «کسب موفقیت» نیست بلکه او از ابتدا کامل و منحصر به فرد خلق شده است و نیازی به موفق شدن و رقابت با دیگری ندارد آیا می دانید که هر اندازه که انسان سر خورده تر و ناراضی تر باشد بیشتر به دنبال کسب موفقیت وارد فضای رقابتی می شود تا بدین وسیله حس جاه طلبی و برتری جویی خود را تسکین داده و نا کامی هایش را جبران کند و هر چند موقت به شادی، لذت و آرامش که در واقع نیاز او و هدف اصلی زندگی است دست یابد اما آیا شادی، لذت و آرامشی که از این راه به دست می آید حقیقی و ماندگار است !؟ بدون تردید خیر، تنها یک ادرس اشتباه می تواند ما را از مسیر اصلی و رسیدن به مقصد منحرف کند این در حالی است که به طرز عجیبی بر تعداد ادرسهای اشتباه که به شکل ناآگاهانه ای از طریق کسانی که خود را استاد موفقیت درصنعت رشد شخصیت معرفی می کنند افزوده می شود اگر مدعیان برگزاری دوره های موفقیت صمیمانه می خواستند همه مردم موفق باشند تا کنون دیگر نباید هیچ انسان ناموفقی وجود داشته باشد تا برایش دوره و کارگاههای موفقیت برگزار شود چرا چنین نیست و همچنان بر تعداد اساتید و مدرسین موفقیت و این گونه کارگاههای آموزشی افزوده می شود در حالیکه هنوز بسیاری از مردم شادی، لذت و آرامش را به عنوان پایه و اساس زندگی نمی شناسند آیا این نتایج افتضاح خود نشانه ناآگاهی و عدم درک درست نیست روشن است هنگامی که پای موفقیت به میان می آید من «نفس» می خواهم موفق باشم در حقیقت می خواهم دیگران کمتر از من باشند و من همچنان صدرنشینی و خود را حفظ کنم این در ذات موفقیت نهفته و اجتناب ناپذیر است اما اگر به واری موفقیت قدم بگزاریم و شادی، لذت و آرامش همگان را از صمیم قلب بخواهیم و بدانیم شادی، لذت و آرامش انسانها به عنوان موجودات اجتماعی در هم تنیده شده است حتما به جای کپی برداری از منابع اصلی و مروجین موفقیت، قدری موشکافانه و مسولانه تر دغدغه های اصلی زندگی مردم را شناسایی و درک می کردیم در جستجوی راه چاره ای بودیم تا مشکلات آنها را یکبار برای همیشه حل و فصل کنیم و به جای برگزاری دوره های موفقیت با هزینه های گزاف  با اسم  vipدوره های خودشناسی و درک درست زندگی را به صورت رایگان با حضور اساتید فن در اختیار همگان می گذاشتیم. عشق به معنای دگر خواهی که جانمایه جهان آفرینش است با کسب ثروت، سود و موفقیت مغایرت دارد در عشق حقیقی ژن خود خواه جایی ندارد و محکوم به نابودی است این در حالی است که در دگر خواهی جاودانگی و آرامش میسر می شود و آگاهی تنها ادرس درست برای رسیدن به جهانی عدالت محور و سرشار از مهربانی است.

 

 


سیندرلا نام داستان معروف و محبوبی است که بازگوکننده داستان قدیمی و رسیدن به پاداش پیروزمندانه پس از دیدن ظلم و بی‌عدالتی است. هزاران گونه متفاوت از این داستان در همه‌جای دنیا وجود دارد که محبوبترین آن به قلم نویسنده فرانسوی شارل پرو در سال ۱۶۹۷ میلادی به رشته تحریر درآمده است. به طور کلی واژه «سیندرلا» به معنی کسی است که پس از طی دورانی از گمنامی و بی‌خبری ناعادلانه، به کامیابی و سرشناسی می‌رسد،کمپانی والت دیسنی در سال ۱۹۵۰ یک فیلم کارتون مشهور بر اساس همین داستان ساخته است. برخلاف بسیاری از صاحب نظران که کاراکتر سیندرلا را اسطور و این داستان را افسانه می خوانند نگارنده معتقد است هر دختر بچه ای که متولد می شود سیندرلایی نهفته در درون خود دارد روح بزرگی که در قالب جسم نه به گونه ای خاص و منحصر به فرد منتظر تجلی است در این داستان شاهد دوستی و گفتگوی این کاراکتر محبوب با حیوانات، ات، خزندگان، پرندگان و مهربانی و مساعدت دو سویه آنها هستیم که یادآور وحدت و یگانگی با هستی و مملو از مضامین عرفانی و معنوی است دوشیزه جوانی که مشقات زندگی و بی عدالتی ها را به گونه ای هوشمندانه با استفاده از موهبت عقل و ذهن شهودی به گونه ای لذبخش تغییر می دهد و تمامی ترس ها و عوام بازدارنده را تبدیل به فرصت رشد می نماید هنگامی که سیندرلا به عنوان خدمتکار دعوتنامه مهمانی انتخاب همسر برای پسر حاکم شهر را دریافت می کند و از محتوای نامه متوجه می شود که همه دختران شهر به این مهمانی دعوت شده اند وی امیدوار است یکی از شرکت کنندگان در مراسم باشد امید، باور و ایمان قلبی او موجب نمود امداد های حیرت انگیز کاینات (حیوانات، پرندگان، ات، باد و فرشته مهربان) در دنیای فانتزی داستان می گردد که در راستایی تحقق رویایی او گام بر می دارند. در این میان خواهران وی در قالب چهره های زشت که بیانگر درون پر از کینه، حسادت و تنگ نظری هستند ضمن مهیج نمودن داستان به عنوان عوام بازدارنده نقش آفرینی می کنند و در آستانه رفتن به مهمانی لباسی را که توسط دوستانش موش، خرگوش، گنجشک، جیرجیرک و پروانه ها در حالتی سرشار از اشتیاق، شور و شادی دوخته شده است پاره و کثیف می کنند به گونه ای که دیگر قابل استفاده نیست سیندرلا پس از مشاهده لباس بسیار دل شکسته می شود و اشک هایش شروع به غلتیدن می کنند که ناگهان پری مهربان که نماد ایمان به معجزه است بر وی ظاهر می شود و چوبدستی جادویی را در هوا تکان می دهد و ستاره های بخت شروع به باریدن می کنند و در یک چشم به هم زدن لباس زیبایی از جنس اطلس (ابریشم )که نماد حضور در ادبیات عرفانی و معنوی است با آستین های پفی و دامن چین دار بلند به رنگ آبی که آن نیز نماد آزادی و رهایی است بر اندام دوشیزه جوان می نشیند و یک جفت کفش بلورین بی نظیر قالب پاهایش می شود به گونه ای که بیرون وی همچون درون زیبا و مهربانش، جذاب و شگفت انگیز می شود همچنین یک ماسک زیبا برای آنکه از شر آزار و اذیت نامادری و خواهرانش در امان باشد بر چهره سیندرلا می گذارد تا شناخته نشود و از مهمانی لذت ببرد سپس او را به همراه یک کالسکه طلایی و اسبهای سفید راهی قصر می نماید سیندرلا فریاد می زند مثل یک رویاست و پری مهربان پاسخ می دهد رویا نیز پایانی دارد، هوشیار باش و هنگامی که صدای ناقوس را سه بار شنیدی زمان پایان رویا است و همه چیز به حالت اول بر می گردد سیندرلا وارد قصر می شود و پسر حاکم مجذوب و دلباخته حقیقت درونی و رهایی وی می گردد سیندرلا گویی بر فراز ابرها پرواز می کند بدون نگرانی و لبریز از عشق در هماهنگی بینظیر با هستی آواز می خواند و همگان را حیرت زده و کنجکاو می سازد که این دوشیزه جوان کیست!؟ ناگهان ناقوس ساعت 12 شب نواخته می شود تا آغاز زیباترین و شیرین ترین فصل زندگی سیندرلا باشد فصلی که در آن از وجود روح منحصر به فرد خویش آگاه و به  درک حقیقت زندگی و عشق نایل می شود. و به همگان می آموزد سیندرلا دختر شایسته فراتر از جسم و زیبایی ظاهری است.

 

 

 

 


نمی دانم چرا این یادداشت را با نمی دانم آغاز می کنم راستش را بخواهید نمی دانم چه بنویسم و از کجا شروع کنم اما چیزی درون من می گوید: بنویس، بنویس این کلمه ی معجزه آسا تا کنون نقش بی بدیلی در تمامی دریافت ها و کشف های تاریخ بشر داشته است و ارتعاش این کلمه شما را به قرار گیری در فرکانس دریافت هدایت می کند. ناتوانی چیزی جز نادانی نیست چنانچه حضرت فردوسی نیز می فرماید: توانا بود هرکه دانا بود/ به هر کار بستوه کانا بود، هنگامی که این مهم بر شما آشکار می شود در واقع می دانید که نمی دانید شما در نقطه پذیرش قرار می گیرید و برای رفع نا آگاهی خود جستجو می کنید (اقدام) بدین ترتیب در ذهنتان فضای خالی ایجاد می شود و شما تبدیل به یک درخواست کننده مشتاق و با شعور می شوید طبق قوانین ثابت و پایدار هستی و به طور مشخص پیرو قوانین فیزیک، طبیعت از جای خالی بیزار است از این رو به شکل اتوماتیک انرژی را از جای پرتراکم به جای کم تراکم هدایت می کند تا فضای خالی را اشغال کند تنها با پیروی از این مکانیسم به ظاهر ساده و بینظیر فعالیت ذهن شهودی شما پاسخ خود را به طرق مختلف مثل نشانه ها، از زبان دیگری در یک بیت شعر یا یک ضرب المثل و. که همگی از جنس انرژی هستند دریافت می کنید و شگفت زده می شوید و از خودتان می پرسید چطور ممکن است این همان چیزی است که در انتظارش بودم توضیح آن بسیار ساده و البته شیرین است زیرا شما آماده دریافت هستید شما در همان فرکانس حضور دارید ذهن شما به شکل شگفت انگیزی به منبع عظیم ذهن جهانی متصل می شود همان جایی که همه چیز در دسترس و منتظر شماست. بنابراین پیش شرط لازم برای دریافت آنچه که می خواهیم و دوستش داریم این است که دست از دانای کل بودن برداشته مشتاق و خواهان باشیم و ایمان داشته باشیم با وجود خداوند هیچکس تنها نیست.

انسانهای زیادی هستند که از بکارگیری واژه نمی دانم بیزارند و دیر زمانی است این کلمه را از ادبیات گفتاری خود حذف نموده اند ابراز نداستن برای آنها نوعی کسر شان به حساب می آید و امری دشوار است این در حالی است که در ندانستن ماندن به مراتب زجر آور تر و دشوار تر است حتما برایتان پیش آمده است که در خیابان آدرس مکانی را جستجو و درباره آن از دیگران سوال می کنید تا شما را راهنمایی کنند و به این ترتیب شما با ابراز ندانستن و دریافت پاسخ مناسب به نا آگاهی خود، اتلاف وقت و هزینه خاتمه می دهید اکنون فکر کنید اگر مخاطب شما نتواند و مهارت ابراز ندانستن را در خود پرورش نداده باشد ممکن است آدرس اشتباه داده و شما را گمراه کند و به این ترتیب خسارت زمانی، مالی و را برای شما به دنبال داشته باشد چیزی که در حال حاضر بسیار شاهد آن هستیم به گونه ای که پیرامون ما مملو از آدرس های اشتباه و غیر مسولانه است بنابراین آموزش و یادگیری مهارت ابراز ندانستن و دریافت اتوماتیک ضروری به نظر می رسد.

هنگامیکه فضایی ذهن را از طریق مراقبه پاکسازی می کنید مانند یک مدار الکتریکی فرصت و مسیر عبور جریان انرژی را ممکن می سازید بی دلیل نیست که پس از مراقبه احساس زنده شدن و تازگی می کنید  سرشار از شگفتی و لذت می شوید انگار معجزه می شود اما دقیق تر که بنگرید معجزه ای در کار نیست فقط شما آگاه تر شده اید اگر چنین عملی می تواند راه گشا باشد فرصت را غنیمت دان برخیز خودت را زنده کن.


چرا به مدرسه می روی!؟

با کوله باری از امید و شادی بسیار، چشمان هیجان زده، گوشهای مشتاق و گام های پر شتاب رهسپار دبستان شدی تا جامعه ای بزرگتر از خانواده ات را تجربه کنی و بیاموزی اما در آن هیاهو و طنین خاطره انگیز صدای زنگ صبحگاه یکم مهرماه 1398 خورشیدی دلهره ای عجیب را مهمان قلبم کردی ! از آن دست دلهر ه هایی که در اعماق خود صدف سوال های شکاکانه و سپس مروارید های یقین را می پرورند.

برادر زاده عزیزم آریا؛ برای رهایی از این دلهره نیازمندم بدانم اگر اکنون تو به جای جامعه و خانواده ات حق انتخاب داشتی، باز هم رفتن به مدرسه و تحصیل علم و دانش را بر می گزیدی یا خیر!؟ آخر این راهی است که ما پیش رویت گذاشته ایم و آن را برایت مناسب می دانیم. ای کاش می توانستیم ذهنت را بخوانیم  ای کاش می توانستیم بی آنکه فرصت ها به سبب جهل و ناآگاهی ما از چنگت بروند یک راست تو را برای انجام رسالتت آماده کنیم و از آزمون و خطاها و این سو و آن سو رفتن های خسته کننده تا آنجا که ممکن است دورت کنیم و آنقدر تو را به خودت نزدیک کنیم تا در این رهایی لذت زندگی و خوشبختی بی وقفه را تجربه کنی. من از نسلی هستم پر از حسرت های بیشمار پر از همه کاره و هیچ کاره بودن ها پر از اطاعت های بی چون و چرا، نسلی که حق انتخاب و علایقش نادیده گرفته شد همان نسل سوخته معروف. آنچه مرا وادار به نوشتن این نامه برای تو می کند در اصل نوعی ابراز ندامت از گذشته است اعتراف به اینکه خیلی دیر به درک درست از زندگی رسیدم خیلی دیر فهمیدم مهمترین دغدغه زندگی باید شناخت خویش باشد و این مهم است که به زندگی معنا می بخشد، هنگامی که بدانی کیستی !؟ خواهی فهمید چگونه زندگی کنی و آنگاه زندگی ات سراسر لذت و شادی خواهد شد چراکه شادی و لذت، ذات زندگی یا به عبارتی دیگر دقیقا خود زندگی است و اکنون حی و حاضر است همین جا و همین لحظه که برایت می نویسم در درون من می جوشد و از قلم سرریز کاغذ می شود. آدمهای زیادی در طول عمر خود سفرهای بسیار می کنند از جمله به اعماق اقیانوس ها و موجودات عجیب و خارق العاده ای را کشف می کنند آنها قله های بسیاری را فتح کرده و قاره ها را جسته اند و. اما از سفر به درون خویش عاجزند آنها مهمترین کشف را از یاد برده اند. تو را به این امید راهی دبستان می کنیم تا در شناخت خویش یاری ات کنند و هر روز بیشتر شبیه خودت شوی چرا که هستی فقط نسخه های اصل را جاودان می نماید و میل به جاودانگی در ذات بشر به بدیعه گذارده شده است.

  1. ای کاش آموزش تاریخ را با ادیسون آغاز کنند تا نسل آریا بداند کشف نتیجه شناخت، اشتیاق، خلاقیت و پشتکار است. ای کاش جغرافیا را چنان به تو بیاموزند که هیچ مرز هوایی، دریایی و زمینی را نپذیری و بدانی که مرز زنگار اذهان کهنه است. ای کاش نگرش آموزشی طبیعی باشد و بجای سرکوب، وحشت و شرمساری، آموزش درست و سالم جز ابتدایی ترین و اجتناب ناپذیرترین اولویت های آموزشی تو قرار گیرد تا انرژی آن مبدل به فرا آگاهی و رشد معنوی شود. ای کاش به جای آموزش قانون، عرف، هنجارها، تبعیض ها، ارزش های مقطعی، سلیقه ای و منطقه ای، شعور پذیرش، وحدت، استقلال فردی، حق انتخاب آزادانه و اتخاذ تصمیم درست و قاطع را به تو بیاموزند. ای کاش بیاموزی که تحصیل علم و دانش به معنای رقابت با دیگری و کسب سود نیست بلکه به منظور ارایه خدمات بهتر و دگر خواهی (عشق) است و این دگر خواهی فقط محدود به نوع بشر نیست حیوانات، درختان، محیط زیست و هر ناشناخته ای را در زنجیره پیوستگی جهان هستی شامل می شود بدان که این درک بالاترین گنج است و مذهبی برتر از مذهب عشق وجود ندارد. ای کاش به جای ترس و اطاعت کورکورانه (تقلید) شهامت ابراز خودت، هنر اندیشیدن و استفاده درست از موهبت عقل و توانایی هایت را به تو بیاموزند تا هر روز نسبت به دیروزت انسان بهتری باشی و هر لحظه سپاسگزار خالقی باشی که حضورت خواست و اراده اوست به امید آنکه اطرافت پر باشد از انسان های فراوان مهر و اندیشه، هنر دوست و هنر پرور تو را به دبستان می فرستیم اگر چیزی بیشتر و بهتر را آموختی که صد البته خشنود، قدردان و سپاسگزاریم و اگر غیر از این را تجربه کردی این جهل را بر ما خرده مگیر و با آگاهی، اشتیاق و استقامت شجاعت تغییر را داشته باش و بدان هیچ چیز تصادف نیست.

سراسیمه وارد اتاق شد و گفت:  سهمم رو می خوام

با بی حوصلگی نگاهی بهش انداختم  و گفتم: چی؟ سهمت!؟ از کی تا حالا سهامدار شدی!؟

گفت: من همیشه سهامدار بودم  

گفتم : کی ی که ما خبر نداریم !؟:

گفت: از روزی که به دنیا امدم سهم داشتم

گفتم: نکنه زن ها از زمین ارث می برن و ما خبر نداریم  شاید شانس آوردی و پدر، برادر، دایی و یا عمو هات روشنفکر شدن!؟

گفت: ویندوزت کهنه است رفیق باید عوض کنی بجنب!!!

گفتم : چرند و پرند نگو!؟

گفت: دیگه مطمین شدم وقتشه.

گفتم : دیوانه شدی !؟

گفت: سخت ترین قسمت کار همینه عزیز، نابود کردن برچسب دیوانه بودن، باور کن 

گفتم : گنج پیدا کردی!؟

گفت : چه گنجی بهتر از خودم!

گفتم: خودت!؟ مگه گم شده بودی!؟

گفت: آره،  من آن نبودم که یه عمر تو گوشم خوندن

گفتم : حالا که خودت رو شناختی سهمت رو می خوای!؟

گفت : هر کی خودش رو بشناسه سهمش رو می خواد

گفتم : بگو ببینم کی هستی !؟

گفت: یک زن  

گفتم: چشمت روشن اینکه واضحه !!!

گفت: اشتباهت همینجاست

گفتم : گیجم کردی، منظورت چیه؟

گفت : خیلی ساده خودت باش، آزاد باش و گرنه دیر میشه.

گفتم : چی دیر میشه!؟

گفت : زندگی

گفتم:  مگه زندگی همین نیست

خندید و گفت: شوخی می کنی!؟

گفتم : یعنی چی !؟

گفت: یه نگاه به سرتا پات بنداز، شدی عروسک خیمه شب بازی

و من از خواب پریدم


خارق العاده، اعجاب انگیز، موجودی قابل توجه دارای سه بعد جسم، ذهن و روح به نام انسان. نگاهی گذرا به دستاوردهای علمی و شهودی عصر حاضر بیش از پیش حاکی از معطوف شدن توجه جمعیت اندکی از انسان ها درحدود 2 تا 5 درصد به کشف خود و حقیقت زندگی است برای مثال اگر به مهمترین و پرکاربردترین اختراع بشر درحال حاضر یعنی کامپیوتر دقت کنیم مکانیسم فعالیت مغز و سیستم عصبی خود را در آن خواهیم یافت که به هزارزبان گویایی توجه و الهام گیری مخترع از خویش است. اما چرا این آمار تا این اندازه خجالت آور است و حدود 95درصد جامعه بشری همچنان در خواب گران غفلت به سر می برد!؟از آنجایی که اکثریت مردم در طول مسیر زندگی فقط سرگرم تامین نیازهای فیزیولوژیک (خواراک، پوشاک ومسکن) هستند بنابراین هرگز قادر به شناخت بعد های دیگر وجود خویش و هدف زندگی نخواهند بود و تا زمانیکه از وجود این تله روانی آگاه نشوند نمی توان انتظار داشت چیزی بیشتر از فیزیک خود را تجربه کنند زیرا آنها بسان الکترونی هستند که فقط توانایی حرکت بر روی یک مدار را دارد واز وجود مدارهای دیگر بی خبر است در نتیجه از مهارت جهش به روی آنها بی بهره می ماند این یعنی به طور رسمی خاموش کردن دکمه خلاقیت انسان و آغاز بی پایان تکراری های کسالت آور و افسردگی، چنانچه حضرت حافظ می فرماید: سرگشته چو پرگار همه عمردویدیم/آخر به همان نقطه که بودیم رسیدیم.
نشانه گذر از پایین ترین سطح نیازها، کنجکاوی در علت بروز رفتارهای فردی و اجتماعی و در جستجویی چرایی وچگونگی آنها بودن است مراجعه به روانپزشک، روانشناس و حجم بالای عرضه و تقاضای برای کتاب هایی از این دست خود گواه تغییر نگرش انسان و آغاز توجه او به مکانیسم بعد ذهنی زندگی خویش است. اما آیا می دانید ذهن چیست و چگونه کار می کند !؟ آیا می دانید بسیاری از ناکامی ها و رنج های انسان ریشه درعدم شناخت ضمیرناخوادگاه دارد!؟
ذهن قسمتی از مغز و فعالیتی از جنس انرژی دارای سه قسمت آگاه، نیمه آگاه و جهانی است. درمطالعه و بررسی چگونگی کارکرد ذهن محققین دریافتند که قسمت میانی ذهن یا ضمیر ناخوادگاه مملو از عادت ها، تصاویر، ایده ها والگوهای رفتاری درست و غلط بنام پارادایم است که کنترل بی چون و چرای زندگی بشر را در دست دارد هر آنچه در تمام دوران زندگی از کودکی تا کنون روی داده در این قسمت ثبت و ضبط و بایگانی گردیده است از آنجاکه کنترل کلیه اعمال حیاتی بدن نیز مانند تنفس، گوارش، گردش خون و. بر عهده ضمیر ناخوادگاه است می توان پی برد که وظیفه اصلی این بخش حفظ بقاست نه زندگی کردن و لذت بردن از مشخصه های دیگر این قسمت عدم تشخیص مرز بین واقعیت و تخیل است از این رو کلیه رفتارها و الگوهای جدید که بخواهند جایگزین الگوهای قدیمی(پارادایم) شوند را پس می زند چرا که تصور می کند با نقض کردن الگوهای پیشین که حکم قانون را دارد بقای شخص به مخاطره خواهد افتاد. چیزی که در این دوران نیز تجربه می کنیم بسیاری از موارد قانونی و عرفی که عملا تاریخ مصرف گذشته هستند و کارایی سابق را ندارند اما از آنجا که حذف آنها منافع گروهی را به مخاطره میاندازد بر آنها پافشاری و به جامعه تحمیل می شوند.بنابراین انسان برای خروج از این هزارتو جز آگاهی از چگونگی مکانیسم فعالیت ضمیر ناخوادگاه و فرایند یادگیری(انگیزش- رفتار- پاداش- تکرار ) چاره دیگری ندارد. ضمیر ناخودآگاه مانند حجابی میان جسم و روح انسان عمل می کند و مانع طی مراحل رشد، رسیدن به بلوغ و سپس تعالی روح وی می گردد چنانچه حضرت حافظ به زیبایی وزیرکی می فرماید: میان عاشق و معشوق هیچ حایل نیست/ تو خود حجاب خودی حافظ از میان برخیز.
اکنون با اطلاع از مکانیسم فعالیت ذهن بخصوص بخش ناخوادگاه آن اگر از شما بخواهند خودتان را معرفی کنید چه خواهید گفت: آیا همچنان پاسخ شما همان معرفی های کلیشه وار نام، شهرت، تحصیلات، شغل، ثروت، خانواده و.است یا چیزی بیشتر از آن، احتمالا در این اندیشه اید که بیشتر درباره خودتان بدانید، شما به شناخت خود علاقه داریدباید درباره خودتان کنجکاو باشید و به حس کنجکاوی خود توجه کنید در جستجوی پاسخ سوال های خود باشید، به نشانه ها، مقاله ها،کتاب ها، مدرسین مرجع در این زمینه مراجعه کنید و مطمین باشید با کم کردن شعاع گردش پرگار زندگی خود و بازگشت به خویشتن همان نقطه مرکزی پرگار به روح قدسی خود و آرامش درون دست خواهیدیافت جایی ورای محدودیت ها و تکرارهای بیهوده.

هر چه بر میزان اشتیاق، آگاهی و آموزش ثابت قدمبودن درعرصه خودشناسی افزوده شود بدون شک دیو بگریزد از ان قوم که قران خوانند.


چنانچه در یادداشت پیشین اشاره شد من نظافتچی ماهری هستم و در این کار اعتماد به نفس خوبی دارم البته این اعتماد به نفس از راه تکرار، تمرین و دریافت نتیجه مطلوب مضاعف شده که بسیار خوشایند است به طوری که دوست دارم این احساس خوب را در گردش پرگار این هفته با شما به اشتراک بگذارم. اگر شما هم به خودتان علاقمند هستید و نیاز به پاکسازی ذهن تان را از نان شب هم واجب تر می دانید باید بگویم همه چیز به سطح صفر یا نقطه آغاز بستگی دارد همان طور که می دانید وجود سطح صفر جهت رشد امری اجتناب ناپذیر است بنابراین اگر به فرایند رشد و تغییر علاقمند هستید باید آن را در خودتان به وجود آورید یعنی کاملا خالی شوید در این روش به هیچ ابزار گران قیمت و خسته کننده ای نیاز نیست فقط کافی است یک دفترچه یادداشت و یک خودکار و از همه مهم تر اشتیاق، نظم و تعهد داشته باشید تا به سرعت کودک شوید چراکه این موجودات دوست داشتنی بینظیر ترین و آشکار ترین الگو و مثال ملموس طبیعی هستند برای این کار لازم است به آنها توجه کنید و از آنها بیاموزید که چگونه کودک شوید سعی کنید مثل آنها رفتار کنید منظور این است که دست به کارهای احمقانه، کنجکاوانه و در عین حال خلاقانه بزنید اگر بخواهم دقیق تر بگویم باید از ته دل بخندید و یا گریه کنید، برای رسیدن به خواسته هایتان شتاب داشته باشید وسط خیابان بنشینید و پاها را روی زمین بکوبید از بازی کردن خسته نشوید، روی علف ها پا بدوید، دراز بکشید، فریاد هورا بکشید و گاهی از میدان دید مخفی شوید، مثل کودکان غیر منطقی رفتار کنید زیرا تنها یک بزرگ سال برای همه چیز به دنبال منطق، دلیل و برهان می گردد برخلاف آنها، کودکان فقط زندگی را در لحظه ها می زیند و لذت می برند قهر و آشتی ها لحظه ای همه و همه حاکی از این مهم است آنها اهل قضاوت و بازخواست نیستند در دنیای کودکان هیچ احساس خجالت و سنت دست و پا گیری وجود ندارد که بتواند مانع شادی و صداقت شود، بگذارید دیگران به رفتار به ظاهر اشتباه شما بخندند و شما را مسخره کنند آنگاه مطمین می شوید که در مسیر کودک شدن و رسیدن به سطح صفر گام های درست و موثری برداشته اید بتدریج احساس لذتبخش استقلال، آزادی و آسودگی خواهید داشت .

کودک را می توان به یک مجموعه تهی تشبیه کرد مجموعه ای که وجود دارد ولی هیچ عضوی ندارد در واقع خالی است مثل یک ظرف خالی که آماده پر شدن است تنها تفاوت یک کودک با یک فرد بالغ در آگاهی است کودک از کودک بودن و معصومیت خویش آگاه نیست اما یک بزرگ سال در شرف بهبودی و پاکسازی به کودک شدن خود آگاه است در حقیقت کودک شدن یا تهی شدن او یک انتخاب است در حقیقت او انتخاب کرده که بازگردد و خودش را پس بگیرد تنها در این صورت است که حق انتخاب مصداق میابد چراکه هیچ چیز از پیش تعیین شده و عامل وادارکننده ای وجود ندارد که او را تبدیل به یک پیرو نماید. او پر از خالی و آماده یادگیری دوباره و تجلی خود منحصر به فرد خویش است با ظرفیت نامحدود همانند خالق به عنوان جزی از کل.

لطفا به محور مختصات در ریاضی توجه کنید دو محور عمودی و افقی که در نقطه ای به نام صفر به هم برخورد می کنند و هر کدام به شکل مستقل از منفی تا مثبت بی نهایت ادامه دارند خودتان را در نقطه صفر فرض کنید اکنون شما تهی هستید این لحظه ی آغاز زندگی است که می توانید آن را این بار با آگاهی تجربه کنید و از آن لذت ببرید از اینکه این فرصت گران بها را دارید سپاسگزار باشید قدر این موهبت را بدانید و از آن خوب استفاده کنید چراکه شما هیچ چیز نمی دانید و نیازمند تعلیم دوباره هستید همه چیز در اطراف شما به طور طبیعی مهیاست فقط کافی است بخواهید و جستجو کنید آن را خواهید یافت استعداد ذاتی، حس کنجکاوی، اشتیاق سوزان و موهبت تفکر همراه همیشگی شماست و زندگی را هر لحظه جذاب تر و هیجان انگیز تر می سازد این نتیجه چرخه یادگیری است که هرگز متوقف نمی شود اما گاهی فراموش می شود .

 


 

من دومین فرزند و اولین دختر خانواده بودم به همین دلیل خیلی زود از دوران کودکی بسان تمامی دخترهای دیگر با مفهوم و مسولیت نظافت و آشپزی آشنا شدم به جز مادر، برجسته ترین آموزگارم خاله جانم بود که حتی ساعت 2 بعد از نیمه شب نیز دست از شستشو، گردگیری، مرتب کردن و چیدمان وسواس گونه بر نمی داشت دوران کودکی، نوجوانی و جوانی من بر همین منوال گذشت تا در امر نظافت، پخت و پز و چیدمان موفق به اخذ دیپلم و دریافت لقب کوزت شدم که البته از مرزهای خانواده پدری و مادری فراتر نرفت. دیروز هنگام گردگیری منزل در خاطرات خود غوطه ور شدم راستش را بخواهید نمی دانم چرا اما مدتی است به دنبال استعداد های گمشده ام می گردم استعدادی که بتواند در زندگی بشر تاثیر گذار باشد که ناگهان خود را در تلاش بسیار برای پاک کردن لک سیاه روی وایت برد یافتم و نجوایی اسرارآمیز گفت: من نظافت چی هستم. اگر دقیق تر بخواهم موضوع را با شما در میان بگذارم باید بگویم از انجا که هیچ چیز تصادف نیست هر آنچه بر من و البته بیشتر بانوان تحمیل شده جز فرایند طبیعی رشد اندیشه مان بوده است هر شرایط به ظاهر دشوار در پس خود پر از نکات ارزشمند برای یادگیری، تغییر و آماده سازی برای ورود به فاز یا مدار جدید زندگی است انسان باهوش و توانمند کسی است که در بدترین شرایط فرصت رشد را ببیند شاید نظافتچی بودن استعداد مضحکی به نظر برسد اما در پس این مهارت نکته های ارزشمند بسیار وجود دارد البته در این زمینه من فکر میکنم بیشتر بانوان مستعد دریافت آن هستند. 

رعایت بهداشت فردی به خصوص بهداشت روانی در نیم قرن گذشته بسیار بحث برانگیز بوده است به دلیل اهمیت موضوع از سال 1992 دهم اکتبر به عنوان روز جهانی بهداشت روانی نام گذاری شده است که در برگیرنده تحقیقات، همایش ها و سمینارهای بسیار در این زمینه است تا یادآور مهمترین وظیفه و مسولیت انسان در قبال خودش و سیاره اش باشد به همان اندازه که نظافت منزل شخصی مهم است رعایت بهداشت روانی نیز اجتناب ناپذیر است عدم توجه به بهداشت روانی، خانواده ها، شرکت ها، جوامع و کشورها را دچار خسارت و متحمل هزینه های سنگین ساخته است اگر با دقت سبک زندگی خود را نسبت به نسل پیشین بررسی کنیم متوجه می شویم که دیگر  از آن شور و هیاهویی خانه تکانی پیش از نوروز خبری نیست زیرا تغییر نگرش باعث تغییر سبک زندگی مردمان شده است و نیاز به نظافت روزانه به جای خانه تکانی سالانه بیشتر احساس می شود به همین ترتیب ذهن انسان نیز نیازمند پاکسازی روزانه است که در این زمینه نیز باید همانگونه که در در تمیز کردن خانه از ابزار مناسب و با کیفیت استفاده می کنید در پاکسازی ذهن نیز از ابزار مناسب استفاده کنید حتما شنیده اید که می گویند استفاده از سفید کننده یا آب ژاول (وایتکس) باعث حساس شدن و مستعد شدن جذب آلودگی بیشتر می شود بنابراین لطفا برای پاکسازی ذهن نیز با همین دقت و حساسایت رفتار کنید زیرا همه چیز به انتخاب شما وابسته است اما چه کسی می تواند به جرات بگوید انتخاب من عالی و بدون نقص است ولی هر گاه این انتخاب انتخاب طبیعی باشد می توان به صورت صد درصد به آن اعتماد کرد ما باید به طبیعت و قوانین آن اعتماد کنیم چون تنها چیزی است که به دست بشر نوشته نشده است بنابراین خطایی در آن راه ندارد دوستان، خورشید همیشه طلوع می کند نه به خواست من و شما، بلکه به خواست خداوند درخت نمی کوشد رشد کند بلکه فقط رشد می کند درخت در تولید اکسیژن با هیچ چیز و هیچ کس رقابت نمی کند آنها فقط مسیر کمال درون خود را زندگی می کنند بنابراین بهترین راهکار پاکسازی ذهن مراقبه (مدیتیشن)، قرار گرفتن در طبیعت، هماهنگی و درک هستی است نه استفاده از دارو و یا N جلسه مشاوره بی نتیجه و پر هزینه با تضمین بازگشت بیماری روانی. ما نیازمند پاکسازی فردی و جمعی هستیم هیچ چیز سالم و درست نمی شود مگر تک تک ما مسولیت پذیر باشیم و درون خویش را پاک کنیم ذهن ما پر از ویروس است ویروسی به مراتب خطرناک تر از ویروس کرونا اگر بر کرونا هم غلبه کنیم ویروس دیگری را به جان مان خواهند انداخت و باز هم این همان کاسه آش است که دسته جمعی زحمت پختش را کشیده ایم و اکنون ما را می بلعند .

 


 

ابتدا باید از روح انسان دوستِ دوست دانشمندم جناب آقای رضا غنی دل تشکر کنم که تنها با پست یک کپشن و عکس از جلد کتابی در فضای مجازی که در ادامه از نام و حقایق نهفته اش خواهم گفت یاد آور بخشی از خاطراتم شد از آنجا که نگارنده هیچ چیز را در هستی تصادف نمی داند بنابراین این برانگیختگی را به فال نیک گرفت و پنداشت شاید با ارایه یک پاسخ درست و فکورانه نه واکنش که پیامد آشفتگی ذهنی، و افراط و تفریط است به سهم خود از تکرار بازپخش وقایع تلخ پیرامون خود جلوگیری نماید چرا که آرامش از درون من آغاز می گردد.

اکنون که شما خواننده گران ارج یادداشت را پیش روی خود دارید به طور دقیق نزدیک 9 سال و 24 روز از کتابی با عنوان چندش آور تهوع نوشته ژان پل سارتر به مبلغ 550 تومان از منبع  اندک ماهانه ای به مبلغ 2000 تومان که حضرت پدر زحمتش را می کشید، توسط آن دختر سرگردان 28 ساله و در جستجوی معنای زندگی می گذرد چنانچه در نخستین صفحه کتاب نوشته ام - 6//9/ 89 مش- البته این تاریخ می تواند برای همه ما یادآور حوادث تلخی باشد که از سرمان گذشته و همچنان ادامه دارد به جرات می توانم بگویم تا به امروز  مفهوم و یا حقیقت درون این کتاب را به این روشنی درک نکرده بودم از این رو خداوند را شاکرم. چنانچه ناشر نیز در یادداشتی کوتاه در دومین صفحه ی این کتاب به شکل هوشمندانه ای از آن به عنوان دفترچه خاطرات یاد می کند یعنی آنچه حاصل برون ریزی حافظه بر حجم سفید کاغذ است می توان پی برد که او نیز از جایگاه ضمیر ناخوادگاه و کنترل آن بر زندگی بشر آگاه بوده است جایی که وقایع را ثبت و ضبط و بایگانی می نماید و در نهایت منجر به شکل گیری نگرش (افکار، احساس و رفتار) انسان می گردد از این رو نتایج بیرونی همه و همه بیانگر وقایع درونی است که در 95 درصد مردم دنیا به صورت نا آگاهانه و اتوماتیک روی می دهد بدون آنکه از درست و غلط بودن آنها آگاه باشیم بنابراین هنگامی که گفته می شود انسان در توهم زندگی می کند و یا در زندگی خود سیاهی لشکر به حساب می آید سخنی به گزاف گفته نشده است زیرا تا زمانی که انسان به واقع به حق انتخاب خویش به معنای حقیقی آگاه نباشد و تنها مجری بی چون و چرای محتویات برنامه ریزی شده ضمیر ناخوادگاهش توسط دیگران باشد او یک قربانی بیش نیست .

ژان پل سارتر که رهبر اندیشه های اگزیستانسیالیسم در در دنیای رشد و تحول اندیشه بشری به شمار می رود در این کتاب به قربانی بودن انسان اشاره دارد وی معقتد است: « انسان یا قربانی جهل خویش است و یا حس نیت خویش.» از ظاهر این گفته این طور بر می آید که انسان در هر شرایطی قربانی است و هیچ راه گریزی وجود ندارد بنابراین ناامید و افسرده می شود زیرا زندگی را پوچ می انگارد در این هنگام پایان دادن به زندگی می تواند تنها راه حل ممکن باشد اما هنگامی که عمیق تر شویم درک می کنیم سارتر زندگی را تهوع آور نمی داند بلکه باقی ماندن در نقش قربانی را سبب تهوع می داند. خودکشی لحظه ای و یا دچار تکرار های روتین (روزمرگی) شدن هیچ تفاوتی با یکدیگر ندارد در هر دو حالت انسان مرده تلقی می شود فقط در نوع دوم مراسم تشیع و خاک سپاری به تعویق می افتد تنها ضمیر ناخوداگاه یک قربانی می تواند ترفند بازپخش خاطرات را اجرا و دلبستگی به رویای آینده را سبب شود تا شخص را از بودن در لحظه حال که معادل دقیق مفهوم زندگی است باز دارد بنابراین باید به دنبال راهی برای خروج از این نقش نحص باشیم تا بتوانیم زندگی خود را لحظه به لحظه خلق کنیم و در اوج لذت به آرامش برسیم که در واقع همان تجلی کمال است. اکنون اگر انسان به آن مرحله از رشد و آگاهی رسیده باشد که بخواهد از مرحله ابتدای ترین نوع زندگی خود که نقش قربانی است خارج و به مرحله جدید خالق زندگی خود بودن وارد شود این امر در عین سادگی درست به دشواری عملیات ورود و خروج از یک مدار به مدار دیگر به سبب وجود مقاومت حاصل از نیروی گریز از مرکز و سرعت چرخش مدارهاست که نیازمند پیروی از نحوه درست فکر کردن بر اساس حقایق موجود جهت محاسبه دقیق زمان و مکان پرتاب است زیرا اگر فضاپیما را یک لحظه زودتر وارد مدار نماییم آتش می گیرد و اگر یک لحظه دیرتر آن را از مدار خارج کنیم از جاذبه زمین خارج می شود در این حالت بهترین راه حل ممکن محاسبه و شناسایی لحظه تبدیل مدار بیضی وار به مدار سهمی وار است که متاسفانه با در نظر گرفتن خطای انسانی دست کم با یک شوک اجتناب ناپذیر همراه است.


 

فیلم "ارقام، اشکال و یا اشخاص پنهان" در ژانر زندگینامه ای و درام محصول سال 2016 به کارگردانی "تیودور ملفی" براساس کتابی به همین نام اثر مارگوت لی شترلی بازگو کننده تلاش سه زن باهوش و متفکر آفریقایی- آمریکایی در مرکز تحقیقاتی لانگلی است به نام های "تراجی پی هنسون" در نقش کاترین جانسون ، "اکتاویا اسپنسر" در نقش دوروتی وان و "جنل مونی" در نقش مری جکسون که وظیفه دارند با انجام محاسبات دقیق ریاضی به روش دستی، فضانورد "جان گلن" را به مدار زمین بفرستند. داستان فیلم که بر اساس یک رویداد واقعی شکل گرفته است خود گواه تجلی استعدادهای فردی و انگیزه های نهفته در ذات بشر برای پیشرفت و بهتر زیستن است و اینکه چگونه تضاد های ظاهری در لایه های زیرین خود تبدیل به بستر رشد، شکوفایی، اتحاد و افزایش هماهنگی و هارمونی جهت تحول اندیشه وی می گردد. در بازه زمانی 1950 تا 1960 در حالیکه نخستین کامپیوتر های طراحی شده غوآسا به نام abm  در ناسا به مرحله بهره برداری می رسند ایالات متحده همچنان از پیامدهای تبعیض نژادی رنج می برد، قدرت ذهن و شعور ن به عنوان نیمی از جمعیت جامعه نادیده انگاشته می شود از سوی دیگر همین ناسای متشکل از سفید پوست و رنگین پوست که هنوز درون سازمان خود به اتحاد نرسیده است می خواهد در رقابت سرسختانه علمی، ی و نظامی با روس ها پیروز میدان باشد اما دستیابی به این مهم چگونه ممکن شد!؟ بررسی و شناسایی مهمترین موانع تحقق رویاهای بشر خصوصا سفر به فضا نشان می دهد انسان خود می تواند خالق بزرگترین موانع، محدودیت و محرومیت ها در دستیابی به اهدافش باشد بنابراین چنانکه در این فیلم می بینید یا خواهید دید در یک رویکرد هوشمندانه اقدام به تغییر نگرش در ناسا کلیک خورد و با پیروی از روش درست فکر کردن بر اساس دو اصل مهم استدلال استقرایی و استنتاجی سرعت دستیابی به اهداف افزایش یافت و با بهره برداری از حداکثر ظرفیت های نهفته در بطن جامعه صرف نظر از رنگ پوست، جنسیت، ملیت و مذهب، مجدانه برای بیدار سازی قوه های اشتیاق و خلاقیت درون انسان، عدم مقاومت در برابر روند رشد طبیعی و تحول اندیشه تلاش گردید تا در نهایت بتواند غیر ممکن را زندگی کند.

 وحدت در ذات هستی نهفته است و هرگونه مقاومت و مخالفت با قوانین طبیعت منجر به کارما و رنج خواهد شد هرچه انسان به خود یا به عبارتی طبیعت و حقیقت خویش نزدیک تر باشد در هماهنگی و هارمونی بیشتر و لذتبخش تری قرار خواهد گرفت. فراموش نکنیم سروده گران مایه ی حضرت سعدی بر سر در سازمان ملل را، بنی آدم اعضای یک پیکرند/ که در آفرینش ز یک گوهرند/ چو عضوی به درد آورد روزگار/ دگر عضوها را نماند قرار/ توکز محنت دیگران بی غمی/ نشاید که نامت نهند آدمی. انسان درکمال یعنی در نهایت صلح، آرامش و شادی زاده شده است او ماحصل اتحاد زن و مرد در یک کلام زاده عشق است چطور می تواند آفرینش اولیه خود را فراموش کرده باشد چطور می تواند به جای منبع عشق و الهام، منبع خشونت، شکنجه و انتقام باشد. پارادکس حاصل از عدم خودشناسی و تفکر درست، رفتارهای سلیقه ای، تعصب، غرور و منافع شخصی قومی و حزبی هیچ چیز جز ضعف، گسست و شکست ایجاد نخواهد کرد. هر چه بیشتر روش و نحوه درست اندیشیدن را بیاموزیم به صورت خودکار از میزان ارایه نظرات مبتنی بر احساسات کاسته خواهد شد و خرد، فرصت بیشتری برای تجلی خواهد یافت هر چند به نظر می رسد خواب عمیق عصر یخبندان تمامی ندارد.

 


 

در گردش پرگار این هفته به دوران نوجوانی خویش نگاهی داشته ام تا پاسخ یک سوال مهم را ریشه یابی کنم شاید ضروری باشد بیشتر درباره جزییات رفتاری خودمان تحقیق کنیم. به خاطر می آورم در دوران نوجوانی بین 12 تا 15 سالگی که از بد شانسی در مدرسه راهنمایی دخترانه شهید احمد نادی پایگاه هوایی ششم شکاری بوشهر بین سال های 73 تا 75 درس می خواندم یک روز در یک ساعت غیر معمول زنگ به صدا در آمد در میان بهت همگان به دستور ناظم، خانم دباغ همه دانش آموزان وارد حیاط شدند و پس از آن خانم مدیر (نیره معظمی) پشت میکروفن قرار گرفت و با لحنی بسیار غضب آلود فریاد زد امروز تکلیف تان را روشن می کنیم و بچه های خوب و درس خوان در این مدرسه به تحصیل ادامه می دهند و تنبل ها را برای همیشه به خانه می فرستیم وی ادامه داد: اکنون اسم هر دانش آموزی را که خواندم کیفش را بر دارد و سر کلاس درس برود تا تکلیف بقیه را روشن کنیم. من که شاگرد منظم و خوبی بودم فقط کمی در درس ریاضی کمیتم لنگ می زند با اطمینان و  افتخار کنار سایر دوستانم ایستاده بودم و منتظر بودم تا نام من را نیز در اسامی منتخبین بخوانند اما همین که نوبت به کلاس دوم/ هفت رسید و اسامی خوانده شد دستانم یخ زد و بر روی زمین افتادم خشم و یاس توامان سراسر وجودم را فرا گرفت. بی آنکه چیزی بگویم و بدانم همکلاسهایم به نزد معلم ها رفته بودند و خواسته بودند که مرا هم به جمع آنها اضافه کنند اما تنها این جواب را شنیده بودند « راحله سادات حسینی همیشه می خندد و به همین دلیل باید تنبیه شود.» هرچند فردای آن روز مادرم برای اعتراض به مدرسه آمد و مدیر را بازخواست کرد اما کاری از پیش نبرد زیرا وی در جواب گفته بود برای این کار اجازه اعضای انجمن اولیا و مربیان مدرسه را داشته است که حاصل انتخاب و رای خود شماست. در آستانه 40 سالگی پس از گذشت بیش از 23 سال این خاطره دردناک همچنان همراه درون من است چرا در دوران نوجوانی teenager به خاطر خندیدن باید اینگونه تنبیه شوم مگر ماهیت زندگی چیزی غیر از شادی و نشاط است!؟ اکنون من و همسالانم (دهه شصت) در سکوتی تلخ و مایوس کننده خاطرات دوران سرکوب ممتد را مرور می کنیم و یک درد مشترک در درون همه ما فریاد می زند چرا خوشحال نیستم!؟

هیچ موجودی به اندازه انسان تا این اندازه گستاخانه و تمامیت خواهانه در طبیعت زندگی خود و سایر جانداران مداخله نکرده و آن را غیر طبیعی و دشوار نساخته است. سالهاست از خنده های از ته دل خبری نیست سالهاست مردم برای آرامش و شادی به مصرف دارو و روان درمانی روی آورده اند، خندیدن که سرشار از معنویت و حق طبیعی انسان است از همان دوران کودکی با آموزش ها و ارزش گذاری های سلیقه ای از روی ناآگاهی یا ت گذاری های مقرضانه جهت اعمال کنترل از وی ربوده می شود در پی آن آزادی و حق انتخاب وی را تحت تاثیر قرار داده و منجر به احساس پوچی می گردد و او را در سطح یک بیمار تنزل می دهد سپس در یک رویکرد انسان دوستانه با دریافت هزینه های سنگین درمانی درصدد معالجه وی بر می آید و این گونه دانش پزشکی به تجارت تبدیل می شود و البته برخی از پزشکان به جای تحقیق و پژوهش برج ساز می شوند و جامعه رو به قهقرا می رود. نگرانی، اضطراب، استرس و افسردگی حاصل از زندگی کسل کننده روتین عذاب آورترین اتفاق زندگی در سالهای اخیر بوده است و بشر در تلاش است از این رنج گران بگریزد غافل از آنکه راه چاره درگریختن نیست بلکه در آگاهی و روبرو شدن با عامل یا ریشه ها و پاکسازی است زمان آن رسیده است که انسان نوین یا به عبارتی واضح تر انسان بدون نقاب ظهور کند همان حقیقت سرشار از اصالت و خلاقیت. تنها کافی است ضمیر ناخوادگاه خود را از اسارت پارادایم های تحمیلی رهایی بخشیم مشکل من و تو یکی است هم وطن.

 


                                                       

اگر از بدو تولد جواب همه سوال هایم را می دانستم بدون شک خیلی چیزها تغییر می کرد و شاید مهمترین اش از دست دادن لذت نگارش همین یادداشت بود، لذت بی نظیری که با ایجاد اشتیاق مسبب شب زنده داری و خلق ایده ها و راه کارهای فوق العاده ای می شود تا نگارنده برای چندمین بار پیاپی آغاز یک پایان را به رشته تحریر در آورد .

حدودا 7 سال پیش در کارخانه تولید ورق و کارتن استخدام و مشغول به کار شدم و از آنجایی که در صدد کسب تجربه در واحد اجرایی بودم و همیشه جای خالی آن را در رزومه کاری خود حس میکردم با اصرار بسیار توانستم مدیرعامل را جهت حضورم در خط تولید مجاب نمایم.

تقریبا از همان روز معارفه با دیدن چهره های بشاش و مرتب کارگران خط تولید اشهد خود را خوانده و زیر لب زمزمه کردم از ماست که برماست و تمام مدت در سکوت محض شانه به شانه حاج حسین ( مدیرعامل)، مدیر کارخانه، مدیر و مدیر تولید بی آن که به اطراف نگاه کنم طول سوله 2000 متری و محوطه را قدم زده و حرف های آنها را بدون آنکه بشنوم تایید می کردم . فردای آن روز هنگامی خواستم وارد سالن تولید شوم احساس تنهایی و بی حوصلگی عجیبی داشتم اما به ناچار وارد شدم سالن سرد، بی روح و کارگران بی اعتنا و بدهن را دیدم که حتی سر تکان ندادند. برنامه تولید و برگ گزارش را از فایل برداشتم بی نظمی در نوشتار و عدم ثبت تاریخ حالم را لحظه به لحظه بدتر می کرد که ناگهان صدای روشن شدن کمپرسورهای باد فشار قوی و دستگاههای چاپ مرا شوکه کرد. از پنجره کانکس نگاهی به سالن انداخته و همه چیز را عادی دیدم پس از گذاشتن برگ گزارش روزانه و گزارش تولید زیر تخته شاسی و برداشتن خودکار دوباره وارد سالن شدم و از کنار دستگاه های چاپ که در دو ضلع طولی سوله یکی در ابتدای سمت راست و دیگری در انتها ی سمت چپ جانمایی شده بودند گذشتم و این در حالی بود که کاملا متوجه نگاه بیمارگونه اطرافیانم بودم و بافت فرهنگی سنتی و متعصب را در نحوه راه رفتن قلدر معاب آنها حس می کردم در این بین صدای بوق و دود لیفتراک و راننده بی احتیاط و عصبی آن که با فریاد گفت برو آن طرف مگه نمی بینی بر خشم پنهانم افزود. به مدت چند هفته وضع بر همین منوال گذشت(مختصر گفته شد) تا اینکه در اولین روز هفته ششم طاقتم سر آمد و تصمیم گرفتم که زودتر از سایرین در سالن حضور داشته باشم  با قرار دادن یک صندلی روبروی درب ورودی سالن و نشستن بر روی آن منتظر ورود نیروها شدم . اولین نفری که وارد شد با دیدن چهره عصبانی و طلبکار ام  در آستانه در یکه خورد، با صدای بلند و قاطع همراه با خونسردی ساختگی گفتم تو سلام بلد نیستی ؟ چرا لباس کار تنت نیست ؟ این وضع در طول آن روز ادامه داشت به جرات می توانم بگویم بیش از 50 بار طول سالن را  به صورت رفت و برگشت طی کردم  به گونه ای که همه متوجه شدند که در پی کسب بهانه  هستم. تا اینکه فریاد زدم درب ورودی و خروجی سالن را کامل باز کنید« فورا » چون تعمد آنها را  در نافرمانی، گستاخی و کاهلی پیش تر تجربه کرده بودم و سپس در مرکز سالن ایستادم و به مسولین اتاقهای کلیشه، رنگ، نمونه و نقشه وظایفشان در مرتب سازی اتاق ها را گوشزد کرده و به آنها یک ساعت فرصت دادم و در نهایت نوبت به راننده لیفتراک نا کارآمدی که در هر بار ورود به سالن شاخ های لیفتراک را در اعماق کارتن های تولید شده سر راهش فرو می کرد، رسید او را نیز تا مشخص شدن هزینه خسارت های وارد شده ممنوع تردد کردم در حالی که دراه  برگشتن به اتاق بودم صدای ناسزا گفتن او را شنیدم و برخلاف همیشه که بی تفاوت از کنارش می گذشتم و نشنیده می گرفتم این بار سر جایم میخکوب شده و با سرعت خود را به دو قدمی وی رسانده و پرسیدم چی گفتی؟ در حالی که خشکش زده بود سرش را پایین انداخت و با زحمت بسیار گفت: هیچی، با شما نبودم، سویچ لیفتراک رو برداشتم  و گفتم اگر یکبار دیگه تکرار کنید در اخراجت تعلل نمی کنم.

این یکی دیگر از نقطه های عطف زندگی ام بود  در حالی که در 6 هفته گذشته به نوشتن درخواست استعفا فکر می کردم و باور کرده بودم که این مکان محل مناسبی برای فعالیت یک خانم نیست آن روز تصمیم گرفتم که بمانم و کار کنم آن هم به شیوه خودم. در واقع چیزی که به آن نیاز داشتم اقدام قاطع بود.

ابتدا میزان حساسیت نیروها را نسبت به نظم، نظافت و کیفیت تولید افزایش داده و در یک کار گروهی سالن تولید را به لحاظ چیدمان موجودی انبار و پالت چینی به یکی از زیباترین نمایشگاهها تبدیل کردیم و همچنین فایل بندی، کد گذاری، نامگذاری و امارگیری مواد اولیه و موجودی تولید شده سالن ارزیابی گردید و با توجه به توانایی، شرایط فیزیکی، تخصص فنی و مهارت برای هر کدام از نیروها پست گردشی و ثابت انتخاب شد .

باز هم در یک بازنگری انتقادی توانستم اشتباهات خود را شناسایی و برطرف کنم. عدم قاطعیت، آشکار سازی ترس و اضطراب خود بردیگران، عدم تطابق نوع بیان با بافت فرهنگی حاکم، عدم تذکر به موقع، ورود بدون اقتدار به سالن تولید، عدم ظاهر شدن در نقطه مرکزی سالن به مدت طولانی و قرار گرفتن در حاشیه ها، عدم قدم زدن هدفمند (mangement by walking) و گفتگوی رو در رو با کارگران، عدم شناسایی و تشخیص وضعیت روحی آنها، نادیده گرفتن خطاهای کوچک برای حفظ حرمت و شخصیت نه خود، ایجاد شکاف جنسیتی علیرغم میل باطنی و همسو شدن با فرهنگ حاکم جهت دریافت مقبولیت و تضمین ماندگاری و حفظ پست بدست آمده در حالیکه نگارنده شخصیتی ساختار شکن و نوگرا داشت، از یاد بردن انگیزه اولیه درخواست کار در خط تولید، عدم پافشاری بر خواسته ها و کوتاه امدن های مکرر، فراموش کردن ویژگی های فردی خویش و اینکه حضور در خط تولید به عنوان تنها زن فعال در واحد اجرایی کارخانه نه تنها بدشانسی نیست بلکه یک فرصت و امتیاز تلقی می شود، نادیده گرفتن فرصت بدست آمده و تمرکز بر نقطه های ضعف، تمایل به حفظ حالت پایدار س، عدم انعطاف پذیری  و خروج از ترس اکتسابی حاصل از آموزشهای غلط از جمله دلایلی ممانعت از بدست گرفتن سکان کنترل و کسب موفقیت بود

کارگرانی که تا دیروز تنفرشان را با تمام وجود حس میکردم امروز مرا به صرف چای و میوه دعوت می کردند و من همه آنها را بنام کوچکشان صدا می کردم. پس از بیش از 2 سال همکاری در قسمت کنترل کیفیتQC  و آمار نگارنده به دلیل حساسیت پوستی از انعقاد قرارداد مجدد امتناع و از آن مجموعه خداحافظی کرد. از آن زمان تا کنون کارگران کارخانه هراز مدتی با تماس های محبت آمیز خود آن گذشته شیرین را یادآور می شوند .

 به این ترتیب یکی دیگر از ترسهای من در یک آغاز به پایان رسید .

 

 


اجازه بدهید مقاله را با یک سوال آغاز کنیم، پاکیزگی چقدر برای شما اهمیت دارد؟ آیا از آن دسته از افرادی هستید که هنگام آمدن مهمان به خانه و یا دفتر کارتان با عصبانیت، عجله به صورت کاملا سطحی همراه با داد و فریاد بسیار بر سر سایر اعضای خانواده و کارمندان تان اقدام به نظافت اتاق شخصی و محیط اطراف خود می نمایید و یا اینکه اصلا در برنامه تان چیزی به نامه پاکیزگی وجود ندارد و آن را کاری بیهوده می دانید!؟ شاید از آن دسته از افرادی باشید که هر لحظه در حال نظافت منزل و محیط کار هستند و کلیه اعضای خانواده و یا کارمندان اجازه ندارند بدون حضور و نظارت مستقیم شما  به اشیا و وسایل منزل و یا محیط کار دست بزنند زیرا احساس می کنید در اثر استفاده ممکن است خراب و کثیف شوند و شما آزرده شوید. به نظر می رسد هر اندازه که افراد دسته اول بخیال هستند دسته دوم دچار بردگی ابزار و لوازم شده اند روشن است هرجا راه افراط و تفریط پیش گرفته شود نه تنها از آرامش و لذت خبری نیست بلکه به جای آنها استرس، اضطراب و افسردگی مهمان خواهد شد. در این میان هستند کسانیکه به نظافت و نظم به عنوان یک اصل مهم در زندگی فردی و اجتماعی متعهد هستند و آن را جز برنامه روزانه خود قرار داده اند و از انجام آن بسیار خشنودند آنها پس از پاکیزگی منزل احساس شور و شعف وصف ناپذیری دارند خانه و محل کار تمیز و ساده همراه با رنگ آمیزی و چیدمان منظم و متناسب با نیاز افراد همیشه زیبا به نظر می رسد و به شدت تاثیرگذار است و هر کسی را سر ذوق می آورد. خانم ها و آقایان لطفا خودتان را پس از نظافت منزل و حمام کردن با آب ولرم تصور کنید که روی یک کاناپه دراز کشیده اید و یک فنجان چای دشلمه روبروی شماست و شما در این فضای مطبوع و دل انگیز در آرامش مشغول تماشای شاهکار خود هستید به هر وسیله که می نگرید کاملا عاری از هر گونه گرد و غبار است همه اشیا منزل در بهترین مکان خود که دسترسی آسان را فراهم می کند قرار دارد لباس ها شسته و اتو شده اند سرویس بهداشتی از تمیزی برق می زند و شما حس فوق العاده ای دارید و با خود زمزمه می کنید «هیچ جا خانه خودم نمی شود» آنگاه با خیال آسوده فنجان چای را می نوشید تا خستگی از تن تان خارج شود. اکنون مرزهای خیال را فراتر ببرید و دیوارهای خانه را محو کنید و خانه ای به بزرگی دنیا را تصور کنید، چنین جهان پاکیزه و شورانگیزی قطعا جای بهتری برای زندگی خواهد بسیار وسوسه انگیز است و نمی توان از این رویا دست کشید. اما چگونه ممکن است!؟ هرچند چنین تصوری از جهان بسیار کمال گرایانه به نظر می رسد اما دور از دسترس نیست و هر آنچه که ضمیر ناخودآگاه به آن باور داشته باشد نمود پیدا خواهد کرد. هر خانه پاکیز نماینگر درون پاکیزه و پاکیزه طلب ساکنان آن خانه است همه چیز پیرامون ما نشیت گرفته از درون ماست چراکه افکار ما تبدیل به احساس و احساس ما تبدیل به رفتار و رفتار ما نتیجه را رقم می زند بنابراین اگر به درون خویش به طور مشخص ضمیر ناخودآگاه خود توجه خاص نشان دهیم و آن از اسارت بارهای اضافه و غیر ضروری سالیان سال مثل غبطه، حسادت، طمع، خشم، کینه، نفرت و درگیری های بیهوده و بیشمار دیگر آزاد کنیم و رهایی بخشیم و با ایجاد فضای پاکسازی شده (خلا) به عبارت دیگر خودمان را پس بگیریم به این ترتیب از چنان آرامش و لذتی برخوردار خواهیم شد که قابل وصف نیست دکتر هولن این نقطه را محدودیت صفر یا همان عشق می داند گویا حضرت حافظ نیز قرن ها پیش به چنین تجربه رهایی دست یافته و می فرماید: چو نقطه گفتمش اندر میان دایره آی/ به خنده گفت ای حافظ این چه پرگار.

 در شناخت خود به روش "پواوپونوپونو" برگرفته از روش پاکسازی باستانی بومیان هاوایی، راه رهایی انسانها دست برداشتن از انرژی های سمی درون و اجازه دادن به افکار، گفتار، کردار و اعمال الهی (شهود) ذکر شده است. در این روش خاطرات دردناک و در نتیجه افکار بر خاسته از آنها که موجب احساس بد و سپس واکنش ناخوداگاه فرد می شود و می تواند پیامد زیانبار داشته باشد از طریق مسولیت پذیری صد در صد درمانگر بدون مشاهده فرد بیمار و مراقبه، اصلاح و به این ترتیب پاکسازی انجام می شود. مورنا نالاماکو سیمیونا اولین پدید آورنده و استاد شناخت خود به روش فوق الذکر معتقد است«آرامش از من آغاز می گردد.» او باور دارد اطرافیان آینه و بازتاب رفتار خود ما هستند و اگر اشکالی در آنها می بینید و ناراحت می شوید آن را در خودتان جستجو کنید نه در فرد مقابل، بنابراین در آن لحظه زمزمه کنید چه مشکلی در من است می خواهم اصلاح شود، دوستت دارم، مراببخش، سپاسگزارم و متاسفم تا بدین ترتیب عشق جانمایه هستی اقدام به پاکسازی ضمیر ناخوداگاه تان کند. در آخر شما را به خواندن حداقل بیش از یک بار کتاب "محدودیت صفر" نوشته دکتر جو وایتلی و دکتر ایهالیا کالاهولن ترجمه فرهاد فروغمند دعوت می کنم بدون تردید شما درک بهتری از این کتاب خواهید داشت. برایتان آرامشی بیش از تصور همگان آرزومندم.

 

 


 

یکی از موانع درونی که موجب می شود در زندگی خود پیشرفت نکنیم توجه به محدودیت هاست این در حالی است که مغز بیشتر انسان ها این گونه برنامه ریزی شده است در یک تحقیق میدانی یا به عبارتی جستجوی ساده در میان دوستان و اعضای خانواده خود خواهید فهمید که نیمه خالی لیوان پر اهمیت تر از نیمه پر آن است اگر شما نیز از این دسته از افراد هستید لطفا ادامه مقاله را از دست ندهید و پس از مطالعه، مطالبی را که دریافت کردید کاربردی کنید زیرا تنها در این صورت است که می توانید بگویید چیزی را یاد گرفته اید پیش از آنکه بدانیم دلیل توجه بیش از حد ما به محدودیت ها چیست باید بدانیم توجه چیست !؟ هنر پیشه ای بنام مورگان فریمن سالها پیش گفت:« انسانها از 10 درصد ظرفیت مغزشان استفاده می کنند.» این در حالی است که خانم آمیشی جا متخصص عصب شناسی می گوید: « مغز عضوی به غایت کارآمد و انرژی بر است که به طور کامل 100 در صد مورد استفاده قرار می گیرد اما با اینکه از ظرفیت کاملش استفاده می شود از مشکل بار اضافی اطلاعات رنج می برد. در محیط اطراف، اطلاعات خیلی زیادی وجود دارد که مغز می تواند کاملا تحلیل کند برای حل مشکل بار اضافی اطلاعات سیر تکامل راه حلی طراحی کرده است که سیستم "توجه" مغز نام دارد توجه به ما مجال می دهد که منابع محاسباتی مغز را پیدا کنیم به عبارتی می توان توجه را فرمانده مغز دانست.» اما در ادامه تحقیقات این سوال برای این محقق پیش آمد که آیا توجه می تواند فرمانده یا هدایت کننده خوبی برای مغز باشد یا خیر !؟ا

ما انسان ها به وسیله انرژی مغز که ذهن نام دارد فکر می کنیم که شامل سه بخش آگاه ، نیمه آگاه (ضمیر ناخوادگاه) و جهانی است و بسیاری از رفتارهای امروز ما حاصل فرایند یادگیری دوران کودکی است که بصورت الگوی ذهنی (پارادایم) واقع در ضمیر ناخودآگاه به طور اتوماتیک زندگی ما را کنترل می کند بسیاری از محققان معتقند که بشر به وسیله ضمیر ناخوادگاه اش هیپنوتیزم شده است و به همین دلیل از خلاقیت و لذت در 95 درصد جمعیت جهان خبری نیست و آنها به روزمره گی مشغولند. برای مثال اگر به زندگی خود از دوران کودکی تا به امروز نگاهی گذرا داشته باشیم و حوادثی را که از سرمان گذشته بررسی کنیم خواهیم دید به دلیل قرار گرفتن در دوران جنگ 8 ساله و تجربه کمبود دارو، مواد غذایی و نه شنیدن های بسیار و. که احتمالا برای متولدین دهه 60 مثال ملموسی است عادت به ذخیره سازی، صرفه جویی ، سازگاری و رقابت برای بقا از جانب والدین به فرزندان آموزش داده شده است و در اثر تکرار این موارد ضمیر ناخوادگاه ما محدودیت را به عنوان برنامه پیش فرض پذیرفته است که امکان پاک و جایگزین شدن ندارد لذا ذهن انسان به جای تمرکز بر روی توانایی های خود و منابع نامحدود موجود به صورت اتوماتیک محدودیت را در اولویت توجه قرار می دهد و در نتیجه با سرعت بیشتر در مسیر افسردگی که بیماری قرن است گام بر می دارد. بنابراین باید به خطر توجه به محدودیت ها توجه کرد و آگاه بود که در این موارد آیا توجه می تواند فرمانده لایقی برای مغز انسان باشد یا خیر!؟ روشن است که در این موارد توجه نمی تواند فرمانده قابل اعتمادی برای انسان باشد بنابراین ضروری است که با حساسیت بسیار به خاستگاه توجه، توجه نشان دهیم و با پاکسازی الگوی ذهنی غلط، الگوی ذهنی جدید را از طریق فرایند یادگیری ( انگیزش - رفتار پاداش تکرار ) جایگزین نماییم و بدین وسیله با تغییر کانون توجه از زندگی خلاقانه لذت ببریم. بیم آن می رود در اثر بی توجهی به توجه شاهد دفن استعدادهای بیشتری باشیم که فرصت ابراز خود را نیافته اند.

 

 

 


تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

تفریحی سنتر اطلاعات درباره دستگاه تصفیه آب دِگرین دات آی آر سئو وب فلزیاب Golden Tech | گلدن تک | 09197977577 biz